• قالب سبز
  • قالب سبز
  • قالب سبز

  جاي تبليغات شما در اين مكان


درباره وبلاگ

**به وبلاگ من خوش آمدید** امید وارم لحظه خوشی را در این وبلاگ سپری کنید ""علی اکبر ****""

موضوعات

آرشيو مطالب

نويسنده محترم

تبليغات لوكس بلاگ

     نويسنده : علی اکبر****        دسته : <-PostCategory->        23:11 - شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,        بازديد :              
دعای یک مرد و دردسر بعد از آن

دعای یک مرد و دردسر بعد از آن

آرزوي دردسر ساز(داستان طنز)

 

 آقایی از رفتن روزانه به سر کار خســـــــته شده بود ، در حالی که خانـــــــمش هرروز در خانه بود !
 او می خواســـــــت زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد …
 بنابراین شروع به دعا کرد :
 خدای عزیز! من هر روز سر کار می روم و بیش از ۱۰ ساعت بیرونم در حالیکه خانمم فقط درخانه می ماند! من می خواهم او بداند برای من چه می گذرد ؟!
 بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده جای ما با هم عوض بشه !!!
 خداوند ، با معرفت بی انتهایش آرزوی این مرد را برآورده کرد…
 صبح روز بعد مرد با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای همسرش صبحانه آماده کرد ، بچه ها رو بیدار کرد و لباسهای مدرسشون رو آماده کرد…
 بهشون صبحانه داد ، ناهارشان را تو کوله پشتی شون گذاشت و اونها رو به مدرسه برد…
 وقتی برگشت خانه رو جارو کرد، برای گرفتن پول به بانک رفت ، بعد به بقالی رفت،ساعت یک بعد از ظهر بود و او برای درست کردن رختخوابها ، به کار انداختن لباسشویی ، گرد گیری و تی کشیدن آشپز خانه ، رفتن به مدرسه و آوردن بچه ها و سرو کله زدن با آنها در راه منزل ،آماده کردن عصرانه و گرفتن برنامه بچه ها برای تکلیف منزل ، اتو کشی ومرتب کردن میز غذا خوری ، نگاه کردن تلویزیون حین اتو کشی در بعداز ظهر و … عجله داشت !
 (از ذکر انجام بقیه کارها فاکتور گیری شد ….)
 در ساعت ۱۱ در حالی که از کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود، به رختخواب رفت در حالیکه باید رضایت همسر در رختخواب را هم تامین می کرد…
 صبح روز بعد بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب گفت:
 خدایا من چه فکری می کردم ؟!! برای ناراحتی از موندن زنم در منزل سخت در اشتباه بودم ، لطفا و خواهشا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم (غلط کردم به خدا) !!!
 خداوند پاسخ داد :
 پسرم ، من احساس می کنم تو درس خودت رایاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی … ولی تو مجبوری ۹ ماه صـــــــــبرکنی، چون دیـــــشب حامله شدی !!

     نويسنده : علی اکبر****        دسته : <-PostCategory->        22:59 - دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,        بازديد :              
فوتبال در بهشت

دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسیار قدیمى بودند.

هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او می رفت.

یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى می کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم می شود فوتبال بازى کرد یا نه؟»

 

بهمن گفت: «خسرو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم.»

چند روز بعد بهمن از دنیا رفت.

یک شب، نیمه هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمک زن را دید که نام او را صدا می زد: خسرو، خسرو…

خسرو گفت: کیه؟

: منم، بهمن.

:”تو بهمن نیستى، بهمن مرده!

:باور کن من خود بهمنم…

: تو الان کجایی؟

بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.

خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.

بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است.

و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند.

حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم

و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست.

و از همه بهتر این که می توانیم هر چقدر دلمان می خواهد فوتبال بازى کنیم

و هرگز خسته نمی شویم. در حین بازى هم هیچ کس آسیب نمی بیند.

خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی دیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟

بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته!

     نويسنده : علی اکبر****        دسته : <-PostCategory->        14:58 - پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,        بازديد :              
50 راه حل برای حال گیری ! خنده دار

راه ۱: روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو كوك كنین تا همه از خواب بپرن! ﴿این روش برای افرادی كه غیر از سادیسم ، رگه هایی از مازوخیسم هم دارن پیشنهاد میشه!﴾
راه ۲: سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زودتر راه بیفتن!
راه ۳: وقتی می خواین برین دست به آب ، با صدای بلند به اطلاع همه برسونین!
راه ۴: وقتی از كسی آدرسی رو میپرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین!
راه ۵: كرایه تاكسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون ، به صورت اسكناس هزاری پرداخت كنین!
راه ۶: همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین!
راه ۷: جدول نیمه تمام دوستتون رو حل كنین!
راه ۸: توی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت ۵۰ كیلومتر در ساعت حركت كنین!
راه ۹: وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستن مرتب كانال رو عوض كنین!
راه ۱۰: از بستنی فروشی بخواین كه اسم ۵۴ نوع از بستنیها رو براتون بگه!
راه ۱۱: در یك جمع ، سوپ یا چایی رو با هورت كشیدن نوش جان كنین!
راه ۱۲: به كسی كه دندون مصنوعی داره بلال تعارف كنین!
راه ۱۳: وقتی از آسانسور پیاده میشین دكمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترك كنین!
راه ۱۴: وقتی با بچه ها بازی فكری می كنین سعی كنین از اونها ببرین!
راه ۱۵: موقع ناهار توی یك جمع ، جزئیات تهوع و ﴿گلاب به روتون﴾ استفراغی كه چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف كنین!

     نويسنده : علی اکبر****        دسته : <-PostCategory->        12:33 - پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,        بازديد :              
درسی که مرد به همسرش داد – داستان خنده دار

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد :

مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش

بریز….

وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش

گردون … زود باش

باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره

بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب

باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش

نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش !

دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته

بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی

برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده

درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم

رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری.

     نويسنده : علی اکبر****        دسته : <-PostCategory->        23:1 - پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:خنده,        بازديد :              
20 داستان خنده دار از ملا نصرالدین

 

داستان خنده دار از ملا نصرالدین

20 داستان خنده دار از ملا نصرالدین
شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست.

ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند.

در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد.

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!
 
 

به ادامه مطالب بروید

     نويسنده : علی اکبر****        دسته : <-PostCategory->        16:16 - پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,        بازديد :              

لينک دوستان
قالب سبز

sargarmi

موزیک-سرگرمی و کشتی کج

تبسم

دل نوشته های یک دختر تنها

بزرگترین پایگاه تفریحی و ی ایرانی

هرچی تو دوست داری

سایت تخصصی برق وروستای راوه

SEVEN FILME

نرم افزار های توپ اندروید

عاشقانه ها

دانلود كده آچار فرانسه

جوک بد !!!

.::جم دانلود::.

رزمی(کانگ فو توا)

ردیاب خودرو


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ برتر(20وبلاگ) و آدرس 20veblog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






لينک هاي روزانه

امكانات وبلاگ

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 98
بازدید دیروز : 70
بازدید هفته : 302
بازدید ماه : 301
بازدید کل : 155864
تعداد مطالب : 256
تعداد نظرات : 61
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

--> ابزار وبلاگنویسی